برای دانلود عکس اینجا کلیک کنید.
موضوع: "بدون موضوع"
جهت دانلود عکس اینجا کلیک کنید.
یادتان باشد که ستون به ستون را مدیون قطره قطره خون شهیدانید !
آنها که پشت پیراهن خاکی نوشتند “مسافر کربلا” ولی هیچ گاه حرم یار را ندیدند.
جهت دانلود عکس اینجا کلیک نمایید.
پس ازآفرینش آدم خدا گفت به او:
نازنینم آدم….
با تو رازی دارم !..
اندکی پیشتر آی …
آدم آرام و نجیب ، اَمد پیش !!.
زیر چشمی به خدا می نگریست …!!!
محو لبخند غم آلود خدا …. دلش انگار گریست .
نازنینم آدم… ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید )…!!!!
یاد من باش … که بس تنهایم !!!
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ….
من به اندازه ی گلهای بهشت …..نه …
به اندازه عرش …نه ….نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
آدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت ….
راهی ظلمت پر شور زمین ….
زیر لبهای خدا باز شنید ،…
نازنینم آدم !… نه به اندازه ی تنهایی من …
نه به اندازه ی عرش… نه به اندازه ی گلهای بهشت !…
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!
خدایادوستت دارم.
حضرت سلیمان (ع) آرزو داشت فرزندان برومند شجاعی نصیبش شود که در اداره کشور و مخصوصاً جهاد با دشمن به او کمک کنند . او دارای همسران متعدد بود . با خود گفت : من با آنها همبستر می شوم تا فرزندان زیادی نصیبم گردد و به هدفهای من کمک کنند ولی چون در اینجا غفلت کرد و « انشاء الله » ، همان جمله ای که بیانگر اتکای انسان به خدا در همه حال است را نگفت، در آن زمان هیچ فرزندی از همسرانش تولد نیافت جز فرزندی ناقص الخلقه ، همچون جسدی بی روح که آن را آوردند و بر کرسی و تخت سلیمان (ع) افکندند . سلیمان (ع) سخت در فکر فرو رفت و ناراحت شد که چرا یک لحظه از خدا غفلت نموده و بر نیروی خودش تکیه کرده است، توبه کرد و به درگاه خداوند متعال بازگشت و عرضه داشت : « پروردگارا ، مرا ببخش » .قبل از شروع هرکارمهمی ان شاالله بگویید.